شماره ٢: آغاز کتاب نوروز نامه

درين کتاب که بيان کرده آمد در کشف حقيقت نوروز که بنزديک ملوک عجم کدام روز بوده است و کدام پادشاه نهاده است و چرا بزرگ داشته اند آن را و ديگر آيين پادشاهان و سيرت ايشان در هر کاري مختصر کرده آيد ان شاء الله تعالي، اما سبب نهادن نوروز آن بوده است که چون بدانستند که آفتاب را دو دور بود يکي آنک هر سيصد و شصت و پنج روز و ربعي از شبانروز باول دقيقه حمل باز آيد بهمان وقت و روز که رفته بود بدين دقيقه نتواند آمدن، چه هر سال از مدت همي کم شود، و چون جمشيد آن روز را دريافت نوروز نام نهاد و جشن آيين آورد، و پس از آن پادشاهان و ديگر مردمان بدو اقتدا کردند، و قصه آن چنانست که چون گيومرت اول از ملوک عجم بپادشاهي بنشست خواست که ايام سال و ماه را نام نهد و تاريخ سازد تا مردمان آن را بدانند، بنگريست که آن روز بامداد آفتاب باول دقيقه حمل آمد، موبدان عجم را گرد کرد و بفرمود که تاريخ ازينجا آغاز کنند، موبدان جمع آمدند و تاريخ نهادند، و چنين گفتند موبدان عجم که دانا آن روزگار بوده اند که ايزد تبارک و تعالي دوانزده فريشته آفريده است، از آن چهار فرشته بر آسمانها گماشته است تا آسمان را بهر چه اندروست از اهرمنان نگاه دارند، و چهار فريشته را بر چهار گوشه جهان گماشته است تا اهرمنان را گذر ندهند که از کوه قاف بر گذرند، و چنين گويند که چهار فرشته در آسمانها و زمينها ميگردند و اهرمنان را دور ميدارند از خلايق، و چنين ميگويند که اين جهان اندر ميان آن جهان چون خانه ئيست نو اندر سراي کهن برآورده، و ايزد تعالي آفتاب را از نور بيافريد و آسمانها و زمينها را بدو پرورش داد، و جهانيان چشم بروي دارند که نوريست از نورها ايزد تعاي، و اندر وي با جلال و تعظيم نگرند که در آفرينش وي ايزد تعالي را عنايت بيش از ديگران بوده است، و گويند مثال اين چنانست که ملکي بزرگ اشارت کند بخليفتي از خلفاء خويش که او را بزرگ دارند و حق هنر وي بدانند که هر که وي را بزرگ داشته است ملک را بزرگ داشته باشد، و گويند چون ايزد تبارک و تعالي بدان هنگام که فرمان فرستاد که ثبات بر گيرد تا تابش و منفعت او بهمه چيزها برسد آفتاب از سر حمل برفت و آسمان او را بگردانيد و تاريکي از روشنايي جدا گشت و شب و روز پديدار شد و آن آغازي شد مر تاريخ اين جهان را، و پس از آن بهزار و چهارصد و شصت و يک سال بهمان دقيقه و همان روز باز رسيد، و آن مدت هفتاد(و سه بار قرآن) کيوان و اورمزد باشد که آن را قرآن اصغر خوانند، و اين قران هر بيست سال باشد، و هر گاه که آفتاب دور خويشتن سپري کند و بدين جاي برسد و زحل و مشتري را بهمين برج که هبوط زحل اندروست قرآن بود با مقابله اين برج ميزان که زحل اندروست يک دور اينجا و يک دور آنجا برين ترتيب که ياد کرده آمد، و جايگاه کواکب نموده شد، چنانک آفتاب از سر حمل روان شد، و زحل و مشتري با ديگر کواکب آنجا بودند، بفرمان ايزد تعالي حالهاي عالم ديگرگون گشت، و چيزها، نو بديد آمد، مانند آنک در خورد عالم و گردش بود، چون آن وقت را دريافتند ملکان عجم، از بهر بزرگ داشت آفتاب را و از بهر آنکه هر کس اين روز را در نتوانستندي يافت نشان کردند، و اين روز را جشن ساختند، و عالميان را خبر دادند تا همگنان آن را بدانند و آن تاريخ را نگاه دارند، و چنين گويند که چون گيومرت اين روز را آغاز تارخي کرد هر سال آفتاب را (و چون يک دور آفتاب بگشت در مدت سيصد)و)شصت و پنج روز) بدوانزده قسمت کرد هر بخشي سي روز، و هر يکي را از آن نامي نهاد و بفريشته اي باز بست از آن دوانزده فرشته که ايزد تبارک و تعالي ايشان را بر عالم گماشته است، پس آنگاه دور بزرگ را که سيصد و شصت و پنج روز و ربعي از شبانروزيست سال بزرگ نام کرد و بچهار قسم کرد، چون چهار قسم ازين سال بزرگ بگذرد نوروز بزرگ و نوگشتن احوال عالم باشد، و بر پادشاهان واجبست آيين و رسم ملوک بجاي آوردن از بهر مبارکي و از بهر تاريخ را و خرمي کردن باول سال، هر که روز نوروز جشن کند و بخرمي پيوندد تا نوروز ديگر عمر در شادي و خرمي گذارد، و اين تجربت حکما از براي پادشاهان کرده اند،
فروردين ماه، بزبان پهلوي است، معنيش چنان باشد که اين آن ماهست که آغاز رستن نبات در وي باشد، و اين ماه مر برج حمل راست که سر تا سر وي آفتاب اندرين برج باشد
ارديبهشت ماه، اين ماه را در ارديبهشت نام کردند يعني اين ماه آن ماهست که جهان اندر وي ببهشت ماند از خرمي، وارد بزبان پهلوي مانند بود، و آفتاب اندرين ماه بر دور راست در برج ثور باشد و ميانه بهار بود،
خردادماه، يعني آن ماهست که خورش دهد مردمان را از گندم وجو و ميوه، و آفتاب درين ماه در برج جوزا باشد،
تيرماه، اين ماه را بدان تيرماه خوانند که اندرو جو و گندم و ديگر چيزها را قسمت کنند، و تير آفتاب از غايت بلندي فرود آمدن گيرد، و اندرين ماه آفتاب در برج سرطان باشد، و اول ماه از فصل تابستان بود،
مردادماه، يعني خاک داد خويش بداد از برها و ميوها پخته که در وي بکمال رسد، و نيز هوا در وي مانند غبار خاک باشد و اين ماه ميانه تابستان بود و قسمت او از آفتاب مر برج اسد(را) باشد.
شهريورماه، اين ماه را از بهر آن شهريور خوانند که ريو دخل بود يعني دخل پادشاهان درين ماه باشد، و درين ماه برزگران را دادن خراج آسان تر باشد، و آفتاب درين ماه در سنبله باشد و آخر تابستان بود،
مهرماه، اين ماه را از آن مهرماه گويند که مهرباني بود مردمان را بر يکديگر ، از هر چه رسيده باشد از غله و ميوه نصيب باشد بدهند، و بخورند بهم، و آفتاب درين ماه در ميزان باشد، و آغاز خريف بود،
آبان ماه، يعني آبها درين ماه زيادت گردد از بارانها که آغاز کند، و مردمان آب گيرند از بهر کشت، و آفتاب درين ماه در برج عقرب باشد،
آذر ماه، بزبان پهلوي آذر آتش بود، و هوا درين ماه سرد گشته باشد، و بآتش حاجت بود، يعني ماه آتش، و نوبت آفتاب درين ماه مر برج قوس را باشد.
دي ماه، بزبان پهلوي دي ديو باشد، بدان سبب اين ماه را دي خوانند که درشت بود و زمين از خرميها دور مانده بود، و آفتاب در جدي بود، و اول زمستان باشد.
بهمن ماه، يعني اين ماه بهمان ماند و ماننده بود بماه دي بسردي و بخشکي، و بکنج اندر مانده، و تير آفتاب اندرين ماه بخانه زحل باشد بدلو با جدي پيوند دارد.
اسفندارمذماه، اين ماه را بدان اسفندارمذ خوانند که اسفند بزبان پهلوي ميوه بود يعني اندرين ماه ميوها و گياهها دميدن گيرد، و نوبت آفتاب بآخر برجها رسد ببرج حوت،
پس گيومرت اين مدت را بدين گونه بدوانزده بخش کرد، و ابتداء تاريخ بديد کرد، و پس از آن چهل سال بزيست، چون از دنيا برفت هوشنگ بجاي او نشست، و نهصد و هفتاد سال پادشاهي راند، و ديوان را قهر کرد. و آهنگري و درود گري و بافندگي پيشه آورد، و انگبين از زنبور و ابريشم از پيله بيرون آورد، و جهان بخرمي بگذاشت، و بنام نيک از جهان بيرون شد، و از پس او طهمورث بنشست، و سي سال پادشاهي کرد، و ديوان را در طاعت آورد، و بازارها و کوچها بنهاد، و ابريشم و پشم ببافت، و رهبان بزسپ در ايام او بيرون آمد، و دين صابيان آورد، و او دين بپذيرفت، و زنار بر بست، و آفتاب را پرستيد، و مردمان را دبيري آموخت، و او را طهمورث ديو بند خواندندي، و از پس او پادشاهي ببرادرش جمشيد رسيد، و ازين تاريخ هزار و چهل سال گذشته بود، و آفتاب اول روز بفروردين تحويل کرد و ببرج نهم آمد، چون از ملک جمشيد چهار صدو بيست و يکسال بگذشت اين دور تمام شده بود، و آفتاب بفروردين خويش باول حمل باز آمد، و جهان بروي راست گشت، ديوان را مطيع خويش گردانيد، و بفرمود تا گرمابه ساختند، و ديبا را ببافتند، و ديبا را پيش از ما ديو بافت خواندندي اما آدميان بعقل و تجربه و روزگار بدينجا رسانيده اند که مي بيني، و ديگر خرد را بر اسب افگند تا استر پديد آمد، و جواهر از معادن بيرون آورد، و سلاحها و پيرايها همه او ساخت، و زر و نقره و مس و ارزيز و سرب ازکانها بيرون آورد، و تخت و تاج و ياره و طوق انگشتري او کرد. و مشک و عنبر و کافور و زعفران و عود و ديگر طيبها او بدست آورد، پس درين روز که ياد کرديم جشن ساخت و نوروزش نام نهاد، و مردمان را فرمود که هر سال چون فروردين نو شود آن روز جشن کنند، و آن روز نو دانند تا آنگاه که دور بزرگ باشد، که نوروز حقيقت بود، و جمشيد در اول پادشاهي سخت عادل و خداي ترس بود، و جهانيان او را دوست دار بودند و بدو خرم، و ايزد تعالي او را فري و عقلي داده بود که چندين چيزها بنهاد و جهانيان را بزر و گوهر و ديبا و عطرها و چهار پايان بياراست، چون از ملک او چهارصدو اند سال بگذشت ديو بدو راه يافت، و دنيا در دل او شيرين گردانيد، و در دنيا در دل کسي شيرين مباد، مني در خويشتن آورد، بزرگ منشي و بيدادگري پيشه کرد ، و از خواسته مردمان گنج نهادن گرفت، جهانيان ازو برنج افتادند، و شب و روز از ايزد تعالي زوال ملک او ميخواستند، آن فر ايزدي ازو برفت، تدبيرهاش همه خطا آمد، بيوراسپ که او را ضحاک خوانند از گوشه اي در آمد، و او را بتاخت، و مردمان او را ياري ندادند از انک ازو رنجيده بودند، بزمين هندوستان گريخت، بيوراسپ بپادشاهي بنشست و عاقبت او را بدست آورد و پاره بدونيم کرد، و بيوراسپ هزار سال پادشاهي کرد، باول دادگر بود و بآخر بي داد گشت، و هم بگفتار و بکردار ديو از راه بيفتاد، و مردمان را رنج مي نمود، تا افريدون از هندوستان بيامد و او را بکشت و بپادشاهي بنشست، و افريدون از تخم جمشيد بود و پانصد سال پادشاهي کرد، چون صد و شصت و چهار سال از ملک افريدون بگذشت دور دوم از تاريخ گيومرت تمام شد، و او دين ابراهيم عليه السلام پذيرفته بود، و پيل و شير و يوز را مطيع گردانيد، و خيمه و ايوان او ساخت، و تخم و درختان ميوه دار و نهال و آبهاء روان در عمارت و باغها او آورد، چون ترنج و نارنج و بادرنگ و ليمو و گل و بنفشه و نرگس و نيلوفر و مانند اين در بوستان آورد، و مهرگان هم او نهاد و همان روز که ضحاک را بگرفته و ملک بر وي راست گشت جشن سده بنهاد ، و مردمان که از جور و ستم ضحاک برسته بودند پسنديدند، و از جهت فال نيک آن روز را جشن کردندي، و هر سال تا امروز آيين آن پادشاهان نيک عهد در ايران و توران بجاي ميآرند، چون آفتاب بفروردين خويش رسيد آن روز آفريدون بنوجشن کرد، و از همه جهان مردم گرد آورد، و عهدنامه نبشت، و گماشتگان را داد فرمود، و ملک بر پسران قسمت کرد ترکستان از آب جيحون تا چين و ماچين تور را داد، و زمين روم مرسلم را ، و زمين ايران و تخت خويش را بايرج داد، و ملکان ترک و روم و عجم همه از يک گوهرند و خويشان يکديگرند و همه فرزندان آفريدون اند و جهانيان را واجبست آيين پادشان بجاي آوردن، از بهر آنک از تخم وي اند، و چون روزگار او بگذشت و آن ديگر پادشاهان که بعد ازو بودند تا بروزگار گشتاسپ، چون از پادشاهي گشتاسپ سي سال بگذشت زردشت بيرون آمد، و دين گبري آورد، و گشتاسپ دين او بپذيرفت و بران مي (رفت)، و از گاه جشن افريدون تا اين وقت نهصد و چهل سال گذشته بود، و آفتاب نوبت خويش بعقرب آورد، گشتاسپ بفرمود تا کبيسه کردند و فروردين آن روز آفتاب باول سرطان گرفت و جشن کرد، و گفت اين روز را نگاه داريد و نوروز کنيد که سرطان طالع عملست، و مر دهقانان را و کشاورزان را بدين وقت حق بيت المال دادن آسان بود، و بفرمود که هر صد و بيست سال کبسه کنند تا سالها بر جاي خويش بماند و مردمان اوقات خويش بسرما و گرما بدانند، پس آن آيين تا بروزگار اسکندر رومي که او را ذوالقرنين خوانند بماند، و تا آن مدت کبيسه نکرده بودند و مردمان هم بران ميرفتند، تا بروزگار اردشير پاپکان، که او کبيسه کرد و جشن بزرگ داشت و عهدنامه بنوشت، و آن روز(را نوروز) بخواند، و هم بران آيين ميرفتند تا بروزگار نوشين روان عادل، چون ايوان مداين تمام گشت نوروز کرد و رسم جشن بجا آورد چنانک آيين ايشان بود، اما کبيسه نکرد، و گفت اين آيين بجا مانند تا بسر دور که آفتاب باول سرطان آيد تا آن اشارت (که) گيومرت و جمشيد کردند از ميان برخيزد، اين بگفت و ديگر کبيسه نکرد تا بروزگار مامون خليفه، او بفرمود تا رصد بکردند و هر سالي که آفتاب بحمل آمد نوروز فرمود کردن، و زيج ماموني برخاست و هنوز از آن زيج تقويم ميکنند، تا بروزگار المتوکل علي الله، متوکل وزيري داشت(نام او محمد بن عبدالملک، او را گفت افتتاح خراج در وقتي ميباشد که مال دران وقت از غله دور باشد و مردمان را رنج ميرسد، و آيين ملوک عجم چنان بوده است که کبيسه کردند تا سال بجاي خويش باز آيد، و مردمان را بمال گزاردن رنج کمتر رسد چون دست شان بارتفاع رسد. متوکل اجابت کرد و کبيسه فرمود، و آفتاب را از سرطان بفروردين باز آوردند و مردمان در راحت افتادند و آن آيين بماند، و پس از آن خلف بن احمد امير سيستان کبيسه ديگر بکرد که اکنون شانزده روز تفاوت از آنجا کرده است، و سلطان سعيد معين الدين ملکشاه را انارالله برهانه ازين حال معلوم کرد. بفرمود تا کبيسه کنند و سال را بجايگاه خويش باز آرند، حکماء عصر از خراسان بياوردند. و هر آلتي که رصد را بکار آيد بساختند از ديوار و ذات الحلق و مانند اين، و نوروز را بفرودين بردند و ليکن پادشاه را زمانه زمان نداد و کبيسه تمام ناکرده بماند، اينست حقيقت نوروز و آنچ از کتابهاي متقدمان يافتيم و از گفتار دانايان شنيده ايم، اکنون بعضي از آيين ملوک عجم ياد کنيم بر سبيل اختصار، و باز بتفصيل نوروز باز گرديم بعون الله و حسن توفيقه،